صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی
صید تو اسیر است به این دام جدایی
روزی سر راه دل او دام نهادی
اکنون که اسیر تو شده دور چرایی
آهوی پریشان تو در بند اسیر است
خو کرده به این دام اگر دام بلایی
قانون شکار ست و یا حیله ی صیاد
آغاز کنی صید و سپس رخ ننمایی
امروز دگر نیست خبر از تو و از دام
شاید که نشستی سر کویی به هوایی
هرجا نگرم وسوسه ی دانه و دام است
عبرت نشود حال مرا مرغ صدایی
صیاد ستمگر دل آهوی تو خون است
جا مانده به دستان تو با تیر جفایی
برگرد رهایش کن از این دام بلاخیز
صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی..
بتول مبشری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
بتول ,
مشیری ,
شاعر ,
شعر ,
دل ,
اهو ,
خون ,
مرغ ,
رها ,
,